Из-за периодической блокировки нашего сайта РКН сервисами, просим воспользоваться резервным адресом:
Загрузить через dTub.ru Загрузить через ClipSaver.ruУ нас вы можете посмотреть бесплатно ۸۱,آگاهی یافتن زال و مهراب از تصمیم منوچهر شاه، اجرا گل خندان или скачать в максимальном доступном качестве, которое было загружено на ютуб. Для скачивания выберите вариант из формы ниже:
Роботам не доступно скачивание файлов. Если вы считаете что это ошибочное сообщение - попробуйте зайти на сайт через браузер google chrome или mozilla firefox. Если сообщение не исчезает - напишите о проблеме в обратную связь. Спасибо.
Если кнопки скачивания не
загрузились
НАЖМИТЕ ЗДЕСЬ или обновите страницу
Если возникают проблемы со скачиванием, пожалуйста напишите в поддержку по адресу внизу
страницы.
Спасибо за использование сервиса savevideohd.ru
۸۱,آگاهی یافتن زال و مهراب از تصمیم منوچهر شاه، اجرا گل خندان به نام ایران این کانال، پایگاهی است برای بزرگداشت شکوه شاهنامه، فرهنگ ایران باستان، و رسانشِ منشِ والای ایرانیان.باور ما بر پادشاهی پهلوی و فریاد نام سیروس رضاشاه دوم پهلوی سوم است شاهنامه، نگین فروزانیست بر تارک تاریخ ایران و شناسنامه ایست بر پهنای جان هر ایرانیِ راست نهاد. این کانال، روایتی است از دلباختگی به میهن، پادشاهی، و فرهنگ ایران زمین.همراه با شکوه پادشاهی، جاوید باد پادشاه ایران ما را در کانال رسمی تلگرامی دنبال کنید: https://t.me/shahnamehbagolehkhandaد https://t.me/DastAwardeShahzadehRezaPAHLAVI https://t.me/ShahnameKFP https://t.me/iranrapasmigirim https://www.instagram.com/golehkhandaan/ ما هیچگونه همکاری با کانالهای چپی و غیر پادشاهی ای نداریم به مهراب و زال آگاهی دادند که منوچهر و سامِ پهلوان، با هم برای نابود کردن کابل رایزنی کردهاند. سراسر شهر کابل آکنده از بیم و آشفتگی شد و آوای ناله و گریه از کاخ بلند شد. کسانی چون سیندخت و رودابه نیز از رهایی جان خود ناامید گشتند. زال نیز با رنجیدگی، لب و لوچه آویزان، و زبان به ناخشنودی گشوده، از کابل به پیشباز پدرش روانه شد و سوی سیستان رفت. در راه، با خود چنین میگفت: «اگر حتی اژدهایی خشمناک سر برآرد و با نَفَسِ آتشین بخواهد همهی کَینژادان را بسوزاند و آسیبی به کابل رساند، نخست باید سر از تن من جدا کند.» زال، با دلی پر از رنج و اندیشههای گوناگون، رهسپار دیدار پدر شد. سام، چون آگاه شد که پسرش، همچون شیر نر، به دیدارش میآید، فرمان داد سپاه درفش کاویانی بر دست گیرند و به پیشباز زال روند. زال از دور پدیدار شد، و سام چون چشمش به زال افتاد، با شتاب بر اسب نشست و سوی او تاخت. زال نیز به پاسداشت پدر از اسب فرود آمد و پیاده به سوی پدر رفت و خاک را بوسید. پس از روزگاری دراز، سام زبان به گفتوگو گشود. زال بار دیگر بر اسب نشست و دنبالهرو پدر شد تا به کاخ روند. بزرگان لشکر به زال گفتند: «پدرت از تو دلآزرده است؛ سخنی مگوی، زبان به سرکشی مگشای، و از او پوزش بخواه. از مهر رودابه دل بردار.»زال پاسخ داد: «من بیمی از پدر ندارم. اگر میخواهد مرا بکشد، بکشد؛ فرجامِ همه خاک است. پوزش هم از وی نمیطلبم. اگر پدرم دانا باشد، سخنِ خود را دگرگون نمیکند و پیمانشکنی نمینماید. ولی اگر زبان به خشم بگشاید، چنان سخن خواهم گفت که اشک از دیدگانش فرو ریزد و از شرم بگرید.» چون به کاخ رسیدند، سام بیدرنگ زال را فرا خواند. زال به نزد پدر رفت، خاک را بوسید و درود فرستاد. چنان گریست که زمین از نم اشک او گِل شد.سپس چنین گفت: «امیدوارم پهلوان سام، شادمان و سرشار از داد باشد. تو آنی که شمشیرت شراره میزند، الماس در برابرِ آتش آن تاب نمیآورد، و زمین در رزمگاه از هراسِ تو گریان است. چون اسبت به میدان نبرد جهد، دلِ دشمنان آشفته میگردد. چون سپهر، گرزِ تو را بیند، از گردش بازمیماند و دیگر توانی بر دوش کشیدن ستارهای را ندارد. از دادگری تو، حتی شیر نیز بیمناک است که بر زمین گام نهد یا جولان دهد. همه از داد تو خرسندند، جز من، که بهرهای از آن نیافتهام.شکوه من، تنها به سبب پیوند با توست. وگرنه، ارزشی ندارم. من آن کودکی بودم که در نوزادی، چون درماندهای در گوشهای افکنده شده بود، تا سیمرغ آمد و مرا به آشیانهاش برد و پرورش داد. من با کسی دشمنی ندارم. چرا باید بلا بر من فرود آید؟ گناهی نکردهام، مگر آنکه پسر سام هستم؛ از تبار بزرگانم و از نژادی ارجمند.تو مرا از مادرم جدا کردی. من از گهواره، شیر مادر و مهر دایه بیبهره ماندم. اگر چنین نمیشد، از زیبایی کم از دیگران نبودم. اهورامزدا مرا نجات داد و سیمرغ مرا در پناه خویش پرورد. من هنرهای فراوان آموختهام، جنگآورم، توانمندم، و دلدادهای کابلی دارم.تو چون مرا از سیمرغ بازستاندی، مرا شاه زابلستان کردی و خود به نبرد رفتی. من به فرمان تو پادشاهی کردم و آیین تو را نگه داشتم. مگر نگفتی هرگز آزاری به من نمیرسانی و آرزوهایم را برمیآوری؟ تو به جنگ مازندران رفتی و چون بازگشتی، به جای هدیه، ویرانی خانهی دلدادگیام را برایم آوردی؟ اینگونه میخواهی دادِ مرا بدهی و گذشته را جبران کنی؟ باشد! اینک در برابر تو ایستادهام. هرچه خواهی، با من بکن؛ از میانم دو پارهام کن! ولی سخن از تازش به کابل با من مگوی.» سام چون سخنان زال را شنید، از اندوه و آزردگی، رخسارهاش تا گوشها سرخ شد. سپس پاسخ داد: «آری، گفتار تو همه راست و درست بود. زبانت به راستی سخن راند. کردار من با تو ستمگرانه بود و دشمنان را شاد کرد. تو از من تنها یک آرزو خواستی، و همین سبب رنج و اندوهت شد. خشمگین مشو، که من راه چارهای خواهم جُست و آرزویت را برآورده خواهم کرد. اکنون نامهای به شاه منوچهر خواهم نگاشت و تو آن را با دستان خود خواهی برد و به او خواهی سپرد. هر آنچه باید بداند، در آن یاد خواهم کرد. شاید بتوانم دلش را به سوی دادگری بازگردانم. اگر شهریار گیتی و اهورا یار ما باشند، سرانجام کار، همانی خواهد شد که تو میخواهی.امید آن است که پایان، فرخنده و نیک باشد. از همه کسانی که ما را در این گام فرهنگی پشتیبانی می کنند و با یاری رسانی ها، پسند ها، و دیدگاه های پر مهر شان در پیشبرد این راهگذار به ما نیرو می بخشند، سپاسگزاریم. به امید کامیابی پادشاهی در ایران جاوید مان. هر آنکس که شاهنامه خوانی کند چه مرد و چه زن پهلوانی کند #جاویدشاه👑#KingRezaPahlavi👑#kingrezapahlavi #شاهنامه_فردوسی #ferdowsi #iran #shahnameh #Goleh_Khandan #فردوسی_شاهنامه #ایران_باستان #ایران_من #پاینده_ایران_پادشاهی #shahnamehkhani #شاهنامه_خوانی #shahnameh_ferdowsi #ferdowsi_shahnameh #تفسیر_شاهنامه #tafsire_shahnameh #شاهنامه_تفسیر #شعر #گنجینه_گل_خندان #گنجینه #گل_خندان #فرهنگ #تاریخ_باستان #تاریخ #هنر