Русские видео

Сейчас в тренде

Иностранные видео




Если кнопки скачивания не загрузились НАЖМИТЕ ЗДЕСЬ или обновите страницу
Если возникают проблемы со скачиванием, пожалуйста напишите в поддержку по адресу внизу страницы.
Спасибо за использование сервиса savevideohd.ru



داستان ترسناک گنج ویلای متروکه و گربه مرموز: ورود به ویلایی که زندگیمو تغییر داد

نظافتچی فقیر و نظافت ویلای متروکه و همنشینی با گربه‌ای مرموز و همکار و دوستی با رفتار غیر عادی. داستان ترسناک: من علی هستم. پدر و مادر پیرم، توی روستا زندگی می‌کنند و من به خاطر اینکه توی روستا، کاری وجود نداشت، از روستا به شهر، اومدم، تا کاری پیدا کنم و بتونم زندگی پدر و مادر پیر و از کار افتادم رو هم تامین کنم،بالاخره توی شرکت نظافتی، مشغول به کار شدم و با اینکه درآمد زیادی نداشتم، اما تمام تلاشمو می‌کردم تا کمتر خرج کنم و بتونم آخر ماه پول بیشتری رو برای پدر و مادرم که با سختی منو بزرگ کرده بودند، بفرستم و سعی می‌کردم هر بار که به روستا میرم از وضعیتم توی شهر تعریف کنم و همه چی رو خوب و عالی جلوه بدم، تا پدر و مادرم غصه زندگی منو نداشته باشند. من از دوران بچگی شیرینی خورده دختر عموم بودم و بالاخره با اصرارهای پدر و مادرم، با توجه به سرمایه‌ای که تو یکی از موسسات قرض الحسنه پس انداز کرده بودم تصمیم گرفتم، انگشتری به عنوان نشان بگیرم و همراه پدر و مادرم به خواستگاری دختر عموم برم. همه چی داشت خوب پیش می‌رفت که ناگهان اعلام شد مدیران قرض الحسنه اختلاس کردند و متواری هستند و وقتی به دادگاه شکایت بردم، چیزهایی به من گفتند که متوجه شدم حالا حالاها پولم به دستم نمی‌رسه. دیگه نمی‌دونستم باید چیکار کنم و چطور به قول و قراری که با پدر و مادرم و خانواده عموم گذاشتم، عمل کنم. دوست نداشتم کسی از این ماجرا چیزی بدونه. چون می‌دونستم پدر و مادرم غصه می‌خورند و مردم توی روستا برای من و دختر عموم حرف درد میارن. برای همین تصمیم گرفتم بیشتر کار کنم، تا اینکه یه روز وقتی وارد شرکت شدم، رئیس منو خواست و کلید ویلایی رو به همراه آدرسش به من داد و گفت اون ویلا نزدیک به ۱۰ ساله که کسی داخلش زندگی نمی‌کنه و حسابی متروکه و کثیف شده و میتونی دستمزد خیلی خوبی با نظافت اون ویلا بگیری. منم از خدا خواسته، دسته کلید و گرفتم و به آدرسی که گفته بود، رفتم. روز اول برف سنگینی باریده بود. من داشتم از پنجره، بیرونو نگاه می‌کردم که، چشمم به گربه ای افتاد که  توی برف‌ها گیر افتاده بود و نمی‌تونست بیرون بیاد. از ویلا خارج شدم و گربه رو نجات دادم، بعد هم غذای خودمو بهش دادم. اون روز با بررسی که کردم متوجه شدم که نظافت ویلا بیشتر از ۱۰ روز طول می‌کشه و صاحب ویلا قرار بود ۱۰ روز دیگه به ایران بیاد. وقتی به رئیسم گفتم یکی از همکارامو به نام مجید برای کمک به من به ویلا فرستاد. اما اتفاقات عجیب و غریب و ترسناک زندگی من، از همون لحظه شروع شد... داستان ترسناک گنج ویلای متروکه و گربه مرموز: ورود به ویلایی که زندگیمو تغییر داد. لطفا کانال ما را سابسکرایب کنید. همچنین اگر ویدیوهای ما را دوست دارید ،لطفا با لایک کردم ویدئو از ما حمایت کنید و با ما همراه باشید. منتظر در نظرات ارزشمند شما در قسمت کامنت ها هم هستیم. لینک سابسکرایب کانال    / @dastan_tarsnak_darre_tars   سلام ما تصمیم گرفتیم در این کانال داستان های ترسناک که ارسالی از سمت شما دوستان هست و گاهی غم انگیز و گاهی شاد و در عین حال حاوی پیامهای عبرت آموز هست را با شما به اشتراک بگذاریم . لینک سایر ویدیوها و پلی لیست ها:    • داستان اجنه      • داستان اجنه      • Видео   لطفا ما را سابسکرایب کنید و ویدیوهای ما را لایک کنید. لینک سایر شبکه های اجتماعی لینک کانال تلگرام: https://t.me/dastandarretars ترسناک ترین داستان واقعی داستان ارواح ترسناک داستان ترسناک جن داستان ترسناک جدید داستان‌ ترسناک صوتی داستان های واقعی ترسناک داستان‌های وحشتناک واقعی داستان های ترسناک ماورایی horror stories Scary stories Iranika Shams clip Sizdah #داستان #داستان_واقعی_ترسناک #قصه_ترسناک #ماورا #داستان_واقعی #داستان_ماورایی_ترسناک

Comments