Русские видео

Сейчас в тренде

Иностранные видео




Если кнопки скачивания не загрузились НАЖМИТЕ ЗДЕСЬ или обновите страницу
Если возникают проблемы со скачиванием, пожалуйста напишите в поддержку по адресу внизу страницы.
Спасибо за использование сервиса savevideohd.ru



کتاب صوتی ربکا | داستانی عاشقانه و رازآلود که تا آخرین لحظه شما را درگیر می‌کند

معرفی کتاب صوتی ربکا داستانی گوتیک از عشق، قتل و رازهای سربه‌مهر... دافنه دوموریه، نویسنده مشهور انگلیسی، در کتاب صوتی ربکا قصه دختری خدمتکار را روایت می‌کند که پس از ازدواجش با مردی اشراف‌زاده تلاش می‌کند تا هویت خود را به عنوان یک زن ثروتمند پیدا کند اما سایه حضور بانوی سابق عمارت همه چیز را پیچیده و دشوار می‌کند. این اثر یکی از معروف‌ترین و پرفروش‌ترین رمان‌های قرن بیستم است که در سال 1938 توانست برنده جایزه کتاب ملی شود. درباره کتاب صوتی ربکا «دیشب خواب دیدم به ماندرلی برگشته‌ام...» کتاب محبوب ربکا (Rebecca) با این جمله مشهور آغاز می‌شود. شما با این کلمات وارد یک عمارت سنگی خاکستری رنگ می‌شوید که در ساحلی بادگیر در انگلستان قرن بیستم قرار دارد. این رمان رمانتیک با حال و هوای گوتیک قصه زندگی زنی خدمتکار و یتیم را به تصویر می‌کشد که سال‌های سختی را گذرانده و همواره همراه با ارباب خود به مناطق گوناگون سفر می‌کند. تا اینکه در یکی از همین سفرها با مردی به نام ماکسیم دووینتر آشنا می‌شود. مردی بیوه و ثروتمند که مدتی‌ست همسر جوان و زیبای خود را از دست داده و می‌خواهد بار دیگر با شخصیت اصلی داستان ازدواج کند. در تمام طول کتاب، شما نامی از قهرمان این کتاب نمی‌شنوید و تنها او را با نام خانم دووینتر خواهید شناخت. سرانجام پس از ازدواج او و ماکسیم، آن‌ها به عمارت خانوادگی همسرش می‌روند و در اینجاست که رازهای مخوف و پنهانی آشکار می‌شوند و سرنوشت خانم دووینتر را دگرگون می‌کنند. خانم دووینتر به زودی متوجه می‌شود که تمام خدمتکاران عمارت و حتی شوهر جوانش، مدام از زنی مسحورکننده و مرموز به نام ربکا یاد می‌کنند. ربکا کسی نیست جز همسر اول و مرده‌ی ماکسیم. با اینکه ربکا از دنیا رفته و حضور فیزیکی در خانه ندارد اما سایه سنگین او بر زندگی خانم دووینتر به وضوح احساس می‌شود و کم کم قهرمان داستان می‌فهمد که او چندان جایگاهی در میان ساکنان این خانه ندارد و ربکا برخلاف خودش شخصیتی مردم‌دار و محبوب داشته است. به همین خاطر خانم دووینتر تصمیم می‌گیرد شبیه به ربکا رفتار کند تا شاید بتواند ردپای همیشگی این زن را از زندگی‌اش پاک کند. غافل از اینکه ماجراهای مخفی و عجیبی در پس عمارت ماندرلی نهفته است... گفتنی‌ست خوانش کتاب صوتی ربکا برعهده گروهی از گویندگان مجرب بوده و تلاش شده است تا این اثر به صورت نمایشی اجرا شود و به طور ویژه بر روی تمامی شخصیت‌ها کار حرفه‌ای صورت گیرد. از گویندگان مشهور این کتاب می‌توان به هنرمندان خوب کشورمان یعنی بهناز جعفری، رضا عمرانی، بهرام ابراهیمی، امیرحسین صدیق، راضیه هاشمی و سارا بهرامی اشاره کرد. جوایز و افتخارات کتاب صوتی ربکا برنده جایزه کتاب ملی (1938) برنده جایزه آنتونی برای بهترین رمان قرن (2000) اقتباس‌های سینمایی از کتاب صوتی ربکا فیلمی آمریکایی محصول 1940 به کارگردانی آلفرد هیچکاک فیلمی بریتانیایی محصول 2020 به کارگردانی بن ویتلی نکوداشت‌های کتاب صوتی ربکا رمان ربکا یک شاهکار است. (گاردین) یکی از تأثیرگذارترین رمان‌های قرن بیستم! (سارا واترز، نویسنده) رمانی مسحورکننده که در هر بار مطالعه چیزهای بیشتری را به مخاطب نشان می‌دهد. (هلن دانمور، نویسنده) کتاب ربکا از نظر روانشناسی زیرک و ظریف و از منظر عاشقانه بسیار درگیرکننده است. (ماری کلر، نویسنده) شاهکار او... به ندرت پیش می‌آید که زن مرده‌ای از قبر چنین قدرتی داشته باشد. ربکا تا ابد زنده خواهد ماند. (کیت ساندرز، تایمز) کتاب صوتی ربکا برای چه کسانی مناسب است؟ علاقه‌مندان به ادبیات کلاسیک و رمان‌های عاشقانه از شنیدن کتاب صوتی ربکا لذت وافری خواهند برد. دافنه دوموریه را بیشتر بشناسیم دافنه دوموریه (Daphne du Maurier) رمان‌نویس، زندگی‌نامه‌نویس و نمایشنامه‌نویس انگلیسی بود. او در سال 1907 در لندن دیده به جهان گشود. دافنه که دختر سرجرالد دوموریه؛ یکی از کارگردانان مشهور بود، از شناخته شده‌ترین افراد در دنیای ادبیات محسوب می‌شود اما بیشتر شهرت خود را مدیون رمان ربکاست. دوموریه مادر سه فرزند بود و در طول حیات خود موفق به کسب مقام «بانوی دربار بریتانیا» شد. او در سال 1989 درحالیکه 82 سال داشت، پس از انتشار 37 کتاب دیده بر جهان فروبست. برخی از کتاب‌های این نویسنده انگلیسی عبارتند از: « دختر عموی من ریچل، ماری آن، پرندگان، پرواز شاهین، عشق ژنرال، دریاچه، ایزولدا، زنجیر عشق» در بخشی از کتاب صوتی ربکا می‌شنویم وقتی به خانه رسیدیم، ماکسیم بی‌آنکه نگاهم کند از سرسرای ورودی به طرف کتابخانه رفت. فریت در سرسرا ایستاده بود. پیش از آنکه ماکسیم در کتابخانه را ببندد، افریت گفت که برایمان چای بیاورند. به سختی سعی می‌کردم که جلوی اشک‌هایم را بگیرم. نمی‌خواستم فریت ببیند. حتما با خودش فکر می‌کرد ما باهم دعوا کردیم و می‌رفت که به همه‌ی خدمتکاران هم بگوید. برای همین سرم را برگرداندم تا فریت صورتم را نبیند. اما او به طرفم آمد تا برای درآوردن بارانی کمکم کند. «بارونی‌تون رو توی اتاق گل‌ها می‌ذارم خانم.» «مچکرم فریت.» «هوای خیلی خوبی برای قدم زدن نیست خانم.» «نه خیلی خوب نبود.» «این مال شماست؟» «چی؟» «این دستمال که روی زمین افتاده. بفرمایید خانم.» «مچکرم.» «بااجازتون.» «توی شومینه کتابخونه آتیش خوبی روشنه خانم.»

Comments